پرستار آینده

said to no one

پرستار آینده

said to no one

تفاوت عشق و ازدواج

تفاوت عشق و ازدواج!

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی کتاب رو بهم داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته! و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده؟! من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم.
چند روز بعدش بهم گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه؛ وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخون...مش، لبخندی زد و رفت.
همون روز عصر با یک کپی از روزنامه که تنها نشریه ی اون دوران بود برگشت خونه ی ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش.
به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن و سعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدربزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم و رفت!
فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه می مونه، یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم حتی اگر هر چقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر میکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه! درست مثل اون روزنامه. حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه... و اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست...
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ

خیلی باحال بود حال کردم.بازم از این مطالب بذار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد