نامه ای به پدر !

نامه ای به پدر!

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت

خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.

یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود :"پدر".



با بدترین پیش داوری‌های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه

رو خوند :



پدر عزیزم،با اندوه و افسوس فراوان برایت می‌نویسم.

من مجبور بودم با همسرجدیدم فرار کنم...

چون می‌خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم.

من احساسات واقعی رو با سارا پیدا کردم، او واقعاً معرکه است.

اما می‌دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت...

به خاطر تیزبینی‌هاش، خالکوبی‌هاش، لباس‌های تنگ موتور سواریش و

به خاطر این که سنش از من خیلی بیشتره (تقریبا8 سال).

پدرهمسرمن حامله است. سارا به من گفت ما می‌تونیم شاد و خوشبخت

بشیم.

اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون.

ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه.

سارا چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی

صدمه نمی‌زنه.

ما اون رو برای خودمون می‌کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای

که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائین‌ها و اکستازی‌هایی که می‌خوایم.

در ضمن، دعا می‌کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و سارا

بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره.

نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم.

یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می‌گردیم...

اونوقت تو می‌تونی نوه‌های زیادت رو ببینی.

با عشق...

پسرت.



پاورقی :

پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست...

من توی خونه دوستم هستم.

فقط می ‌خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست

نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه.

دوستت دارم!

هروقت برای اومدن به خونه، امن بود، بهم زنگ بزن.